نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

تولدت مبارك عمرم

من هر روز و هر لحظه نگرانت مي شم كه چه مي كني؟ پنجره اتاقم را باز مي كنم و فرياد مي زنم تنهاييت براي من ... غصه هايت براي من ... همه بغض ها و اشك هايت براي من ... بخند برايم،  بخند آنقدر بلند كه دنيا بشنود صداي خنديدنت را... صداي خوب بودنت را... دوستت دارم دخترم... نيايشم... نفسم ...   ...
12 بهمن 1393

پنجمين عاشقانه

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود . و کلمه ، بی زبانی که بخواندش ، و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود ؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ، و با نبودن چگونه می توان بودن ؟ و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور اما کسی نداشت . خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند ؟ و خدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد ؟ و خدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند زمین را گسترد و از کبریایی بلند و زلالش آسمان را برافراشت با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد و رنگ نوازش های مهربانش را به ا...
12 بهمن 1393
1